سیگار

عاشق این داستانم «روزی زن و شوهری باهام زندگی میکردنند زن همش سیگار دستش بود و درحال کشیدنش بود شوهرش قبلا سیگار میکشید و همیشه اونو نصیحت میکرد روزی همسرش آلن به او گفت به یک شرط کوچک سیگار را ترک میکنم شوهرش ویلیام گفت هر شرطی را میپذیرم که تو جلوی چشمانم پژمرده نشی. آلن سیگارش رو ورد داشت از لبش و روی لب ویلیام گذاشت اینو بکش ویلیام کامل نکشید و در جیبش گذاشت پیش آلن خوابید و بعد برای کار بیرون رفت آنروز خانه اش آتش گرفت و آلن سوخته بود و جنازه اش فقط خاکستر بود و تنها چیز باقی از او همان سیگاری بود که ویلیام در جیبش گذاشته بود.